۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

داستایوفسکی در تسخیرشدگان می نویسد: در مذهب - هرچه یک انسان بدبخت تر باشد یا هرچه یک ملت فقیر تر و توسری خور تر ، به همان اندازه امیدوار تر است که در بهشت جزا و پاداش بیابد و اگر به این نکته ، صدهزار کشیش بیفزائیم که وقت خود را مصروف می دارند تا امید را در دلها زنده نگهدارند - عمق بدبختی را در می یابیم. ( البته بجای کشیش میشه گفت آخوند )


گرگ بیزار ( این عنوان را من اضافه کردم)

خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــراني بنويســـم.ولـي دروغ چرا؟

کجــاي اين مــلت ß- کجــاي ايراني بـودن افتخــار دارد؟
يک مشـت دزد کلــّـاش - خائــن - فرصت طلـب - تنبــل - حـق ناشنـاس - بادمجان دور قاب چین - پُشـت هم انداز و ترسو و حقه باز- در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـي آدم بـوده انـد.
قدرتــي ي خـدا - اين سـرزميــــن هيچـوقت از موجـوداتـي با صفـات مشروحه بـالا کـم نداشته است
ا ُمتـّـي ( ا ُمت يعني گلـه شتر) کـه آريوبرزن اش را يک ايراني خائن لو ميدهد
امتـي کـه بابک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايراني است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
امتي كه 98 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است
امتـي کـه سی سال مثل سگ توي سرش ميزنند – جوانانش را تیرباران و اعدام میکنند و صدايـش در نمي آيد، و بالا تر از همه ، امتي که در سال 1357 با جمعيت پنج میليوني به استقبال امامشان ميروند ، و بعد از ده سال که اين رهبر ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ و نکبت و بدبختی و مرگ برايشان نمي آورد ، اين بار با جمعيت ده میليوني به تشييع جنازه اش ميروند! تورا به خدا اين حدّ نادانی وٌ بلاهت نيست؟
اين امت - اُمّتي كه اِدّعا داريم هنر نزد او است و بس - سروري تازيان را بدرازاي 508 سال تحمل کرد . در طي اين سالها عرب ، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت ، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـي شدند . با اين عنوان ، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهاي کشوری و نظامی را از او گرفتنـد .... عربها با موالي راه نمي رفتنـد و به آنان اجازه نمي دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد . موالي حق ازدواج با عرب را نداشت . موالي ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمي به او داده نميشـد . موالي به نام پيشين خود خوانده نميشد . او ميبايست به نام کسي که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود ، يا به نام يک عرب خوانده ميشد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و غير از حدود ده مورد جدي ، مقاومتي ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!
فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند.... نه خير ! بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
بعد از 508 سال نوکري عرب، حالا نوبت نوکري مغولان به مدت 300 سال بود . اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتي نشان داده نشد.
قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روي داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوي تشريف آوردند و تشيّع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند .
اين ملت بي غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـي براي مملکت اش انجام بدهد..
بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را به رُخ هم نكشيم. جوابتان در كتاب "سازگاري ايراني" به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــي اين آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود : وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود ، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند ، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد ، و یا اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند ، در مدح سلاطين تُرك چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصا ئد را بگويد ، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگذار و وزير فرزندانش گردد ، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و نا كس تعظيم و تکریم و خدمت كند ، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردمی از صفحه روزگار برداشته نشود. سرسخت هاي يك دنده و اصوليها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و با احياناً شكست ميخورند ووقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري با آنان را نميبيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.

حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر " چرا در مانده ايم , جامعه شناسي خودماني" ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد، با اغماض هاي جزئي ، سراسر آن يك طيف یكنواخت و تكراري و نوسان سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم ، و ركود و پس از آن رخوت ، و بي تفاوتي و نوميدي ميشود ، آنوقت يك قوم ، يك سركرده ، يك جريان ، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد - در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و نرم و وعده هاي فريبنده - ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج - به هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتحّ - فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن ، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن - نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست، فاتح ميشود ، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد ، جايش مينشيند تا از درون قبيله - يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار ، به سرعت تغيير شكل ميدهند ، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند ، و ميشوند دست راستش!

يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد ، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي ، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول ، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه . . . . . اما چون تدبير نيست ( و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي هم نيست ، مديريّت پايدار نيست ، درايت نيست ، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود. سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد – گرفتن - به همت يك مرد نظامي انجام ميشود - چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن ، امّا وقتي اوضاع آرام شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه ، اين چنين اعتباري را فراهم آورده بود ، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده ، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد ، بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم بیچاره براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود ، روز از نو و روزي از نو . . . .

ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلا هم مفتخر بوده ايم.

اين از قديم تان - در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟؟؟

اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است سخت اشتباه ميکنید .. اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت هم به نفع اش نبود ، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .

لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.

امتـي که هر بار پهلــواني زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد
حتي ليـا قت داشتن همـان چيـزي را هم که امـروز دارند نـدارند

امـــّـا من کيستم و اسمـم چيست ؟
من هم يک .....ایرانی هستم مثل بقیه ایرانیها با تمـام صفا ت بالا فقـــط منصف تر و راستگـــو تر يک ايرانـي بزرگ شده تهـران - سـي و چنـد سالـم بود که عکـس آقا خميني را در مـاه و پشمــش را لاي قران ديــدم گفتم يا مرگ يا خميني و شاه را بيرون کـردم و امـام را به جايـش گذاشتم روزي که روزنامه هاي تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت - من خيابان پهلوي سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـي بــود و شيرينـي پخـش ميکردنـــد - من ، يک مهنـــدس تحصيـــل کرده ، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامي و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .
بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آمريکــا من و امثــال من ايران را به اندازه کافـي آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آمـريکــا بـــود –

این آیه یاُس و ناامیدی نیست بلکه حقایق تاریخی و لخت و عریان یاد شده حقیقت است و بهر شکل حقیقت ، حقیقت است.

حـالا د يـد يـد چـرا افتخـار نمـي کنـم که ايـرانـي هستم.
آیا می توان با شما قدری از خاکستری سخن بمیان آورد؟ نه !
یکی سفیدی می بیند دیگری سیاهی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر